یادداشت های رویایی



سلام این پرستار جدیده انگار مارو نمیشناسه!

هی گاهو بی گاه مورفین و کوفت و زهر مار تزریق میکنه . انگار که درد همه ی دنیا رو با ی فشار آروم میکنه!

نه .

اگه به این سادگی بود میلیون ها انسان در قرن های مختلف آروم میشدن.

 

دیشب ی بچه مورچه رو حس جلوی چشام، فک کنم زاد و ولدی در کار بوده و خودم خبر ندارم

اومده و از چشام دنیا نکبتی رو برانداز میکرد!

 

این دفه ی چهارم امروز بهت زنگ میزنم

هر دفه با جمله "شما با من تماس گرفتید و پس از بوق  پیغام خود را بگذارید" روبرو شدم هییییییی

این دفه خاستم پیام بزارم و بگم خودت قول دادی و بیایی و منو ببری به همون پارکی که اولین بار دیدمت

الانو نگاه نکن به زور این مورچه ها بستریم!

اون موقع یلی بودم برای خودم

 

هنوزم وقتی میخندی دلم از شادی میلرزه

هنوززممم!!!!!

 

اوه انگار پرستار بد اخلاقه اومد باز غر غر کنه که اقای محترم مگه من نگفتم با کفش روی تخت نرید!!!

این انگار از دماغ فیل افتاده تازه کار لعنتی، اگه ما توی کنکور شانس همراهمون بود باز هم مینقدر غر غرو میشدیم؟!

 

نمیدونم چه حکمتیه که هر موقع بهت زنگ میزنم یا دردسترس نیستی یا پیغامگیرت منو خوشحال مکینه

 

فکر کنم وقتشه که خیلی جدی بهت بگم دوستت دارم

شاید فردای نباشه شاید پس فردایی نباشه، شاید روز بعدش و شاید روزهای بعدش .

 

تو خوب باشی منم خوبم!

 

خدافظ ماه بلند

خدافظ دلبر قشنگ من

خدافظ توهم بیجای من


آخرین مطالب

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها